شب فرو می افتاد.به درون آمدم و پنجره ها را بستم.باد با شاخه درآویخته بود.من، درین خانه ی تنها، تنهاغم عالم به دلم ریخته بود.ناگهان حس کردم:که کسی،آنجا، بیرون، در باغ،در پس پنجره اممی گرید...صبحگاهان،شبنممی چکید از گل سیب.ه.ا.سایه
:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0